دستای من

راز

secret

یادت میاد وقتی میگفتی
دستای من مال تو هستش ؟
كسی نمیتونه این دستهارواز من بگیره
یادت میاد وقتی دستهای همدیگرو
میگرفتم و میرفتیم تو میگفتی
آرزوم اینه كه تو دستای گرمت
آخرین نفسهامو بكشم ؟
تو مسافر بودی ؛ تو اگر میخواستی
بمونی میموندی ؛ هیچ چیزی
وقتی كه تو میخواستی نمیتونست
دستهای من رو از دستهات جدا كنه
بهونه نیار ؛ گریه نكن جلوی چشمای من
تو سر سپرده بودی نه دل سپرده
حالا بیا تماشا كن ؛ بیا ببین
ببین امشب شام غریبان دل تنهای منه
امشب برای مردن دل و احساسم
شمع روشن كرده ام
هر شمعی كه میسوزه یكی از
روزها و خاطره های خوب من و تو هستش.
ببین امشب توی دلم میسوزم و آب میشم میبینی چه حسی دارم بی تو ؟ لذت میبری ؟ یا به من فكر میكنی ؟ داری با من میسوزی ؟ داری من رو تماشا میكنی و  همپای من میسوزی ؟ به خدا احساس سوختن به تماشا نمیشود آنچنان بسوزی بعد از من كه بدانی بی تو چه كشیدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت22:47توسط کیا | |